بارانمبارانم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

فرشته کوچولوی ناز من

سه ماهگی و روز دخترعسلم

جیگر مامان به این سرعت 3 ماه از قشنگترین و شاد ترین روزای عمرم که تو بهم با وجودت هدیه دادی گذشت دختر عزیزم انقد ماه و دوست داشتنی شدی که همه میخوان گاز گازت کنن و متنظر بزرگ شدنت هستن مامانی تو این ماه یاد گرفتی بی دلیل میخندی و ذوق میکنی عروسکاتو میگیری و وقتی صدات میکنیم سرتو برمیگردونی فدات شم من  این ماه با چند روز تاخیر امدم چون با شما درگیر بودم حسابی چند روز پیش خون دفع کردی و قتی بردیمت بیمارستان ازت  از خون و مدفوع گرفتن فهمیدیم که به پروتیین گاوی حساسیت داری عزیزم انقد نگرانت شده بودم که حد نداره وقتی دکی میخواست ازت خون بگیره کلی گریه کردی از شدت گریه سیاه شدی انگار یه تیکه از قلبمو کندن بابایی هم که انقد ن...
19 شهريور 1392

اولین سفر فرشته من

دختر عزیزم تعطیلات عید فطرشدو ما تصمیم گرفتیم بریم یه سفر به شمال البته با دختر عمه باباو شوشوش بابایی هم تا شنبه مرخصی گرفت ما چهارشنبه حرکت کردیم که انقد شلوغ بود 13 ساعت تو راه بودیم ولی انگار 2 ساعت توراه بودیم بس که مسخره بازی دراوردیم و خندیدیم نصفه شب هم رسیدیم و تا صبح بیدار بودیم با صحبت و خنده و قلیون خلاصه که عزیزم اونجا هم فامیلای مجتبی بهمون پیوستنو حسابی یه گردان شدیم واسه خودمون تو جیگر مامان که توراه همش خواب بودی اونجا هم اصلا اذیت نکردی بجز دوبا بالا اوردن که از بالا تا پایین مانتو منو غرق شیر کردی و منم قاطی..... کلی واست لباس خریدم که همه عاشقشون شدن به من که حسابی خوش گذشت چون اکیپمون جون و باحال بود...
3 شهريور 1392
1